روي بامِ دلخوشي هاي کذايي،
تنها حقيقتي که
دل و جانم را برد و نماند
تو بودي و
جويِ اشکهايي که
رقص خنده هايت را تقليد ميکرد؛
انگار حال آسمان
زار تر از من بود
تا باريد، فهميدم
بغض باران هم تو بودي؛
گويي دل من بَس نبود
دلِ اشکها هم با تو پَر کشيد و رفت
و دوباره من و
شعرِ خيسِ نبودَت!
"ترمه سلطاني هفشجاني"
درباره این سایت