ترمه



روي بامِ دلخوشي هاي کذايي،


تنها حقيقتي که


دل و جانم را برد و نماند


تو بودي و


جويِ اشکهايي که


رقص خنده هايت را تقليد ميکرد؛


انگار حال آسمان 


زار تر از من بود


تا باريد، فهميدم


بغض باران هم تو بودي؛


گويي دل من بَس نبود


دلِ اشکها هم با تو پَر کشيد و رفت


و دوباره من و


شعرِ خيسِ نبودَت!


 


"ترمه سلطاني هفشجاني"


شريانِ باده ي دلدادگي


در رگهاي اين شهر، 


روح باريدن دميد


به جسمِ آسمان؛


اي خيالِ خوابِ شيرينِ بيداري هاي من!


لايزاليِ اين عشق را،


پاي ديوانگي ام بگذار


بگذار ضمانتِ اين شيدايي،


همان بوسه اي باشد


که از آشنايي من و


آوازِ خاموشِ لبانِ باران، دميد!


 


"ترمه سلطاني هفشجاني"


سفر کردم تا شيدايي شهر، دامن گيرم نکند. سوار بر قايقي از ديار عشق، رفتم تا نهايت فاصله و با سردي شعر غربت، خو گرفتم!(چه بي صدا و غريبانه.)


من، تَک دُختِ طبيعتم؛ زاده ي آونگ باد ها و آهنگ باران. اينبار در اوج خروش عشقي نو پا -به قول سهراب- گريزي رندانه زدم سوي فراموشي! چرا که من براي کعبه ي عشق او، نفرينِ شيطان بودم.اين ماندن و دل بستن، جز سوختن و نرسيدن هيچ نداشت. در آغوش محال هاي محزون، عازم گذشته اي شدم که بوي سادگي ميداد. من، در گير و دار رقابت بغض و اشک، براي هزارمين بار از تو نوشتم تا ساعت هجرت.


خنک نسيمي از ديار هوشَنگان*، ناقوس آواي دلتنگي به گوشم زد. تن به هم آغوشي با دوري اش دادم. دلم را ميان آن نگاه آبيِ عاشق، جا گذاشتم. به گرميِ اهواز دلخوش نبودم؛ به هواي او بود که زخم هاي کارون را مي بوسيدم!


شکوهِ جهانبين**، مرا ياد او مي انداخت. نگاهش در اوج سردي، حرف داشت؛ برف سنگين احساس روي شانه هايش بود، درست مثل او!


رفتم تا از او و هر چه به آن درياي بي کران مي رسيد، دور شَوَم.نشد! او، خودِ زندگي بود. اين حرف ها و اين کلمات، مرا به شعر پشيماني کشانيد. اين، سفرنامه نيست.ناگزيريِ گريزي است که به هر جا بردم، دوباره مرا به سمت و سوي عجزِ عاشقانه اي ناکام برد، که تلخيِ ممنوعيَتَش، مزه قهوه ي سرد تنهايي مي داد.


من سرشارَم از اين عشق.افسوس که آهِ اشک و غم، دامن گيرم شد و رهايم نکرد.!


عاشق که باشي، به حرفِ هجران که رسيدي فقط دور مي شوي؛ سفر ميکني، تا فراموش کني.تا فراموش شوي!


 


"ترمه سلطاني هفشجاني"


*هوشنگان، سرزمينِ هوشنگ پيشدادي-به شاهنامه مراجعه شود-؛ سرزميني که در آن، هوشنگ به وجود آتش پي برد.(هفشجان کنوني)


**جهانبين نام يک کوه است در بالاي شهر کرد و هفشجان، واقع شده.    


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

هنرهای زیبا vpshosting !فیلچه Orang Kate طراحی الگویی قانونی برای ازدواج آسان مجردین شرایط خاص فرش دستبافت Patrick تامين مصالح